وداع خانواده سربازان با فرزندهایشان /کسی زیر تابوت سربازان عکس یادگاری نگرفت
- شنبه, 5, تیر,1395
- سیاسی, عناوین خبری
- ثبت نظر
هل هلهای برپاست، سکوت گورستان خاموش را شکسته و سر دست میرود رعنا جوانانی که آرزوها بهگور خواهند برد. چه محشری است امروز. تار میبینی و پرده اشک مقابل چشمهایت حائل میشود تا نبینی رنج مادری را که صورت میخراشد و پدری که بر سر میزند و جنازه پسر بر دوش میکشد. وای چه روزی بود امروز…
دارالرحمه شیراز را کلزدنهای زنان پر کرده و شیون مردان!!! عکس جوان رعنایشان بر سر دست، دست به دست میشود و دلسنگترین آدمها بغض میکنند و شانههایشان تاب گریه را ندارد و میلرزد در زیر آفتاب تابستان.
آن بعدازظهری که خورشید هم برای غروب عجلهای نداشت و عقربههای ساعت، بهکندی یکدیگر را دنبال میکردند. افسران وظیفه آخرین نگاه را به سیمهای خاردار، برجکهای نگهبانی و آسایشگاه و محوطه پادگان انداخته، بندهای پوتینهای از ریخت افتاده را سفت کردند تا پا در رکاب ارابهای بگذارند که مقصدش نامعلوم بود!
آنها که مهمترین گام را در مسیر مرد شدن برداشته بودند، حالا آخرین مراسم را هم بهجا میآوردند. تحلیف و بعد هم خداحافظی با دوستان ۲ ماهه!
هیچکس انگار برای سوار شدن به اتوبوس آبیرنگ عجلهای نداشت، گوشیهای تلفن همراهشان را بعد از ۲ ماه تحویل گرفتند و عکسهایی به یادگار انداختند. بیخبر از ۱۳ قابی که قرار است ابدی شود! هیچکدام نمیدانستند تا چند ساعت دیگر تیتر اخبار خواهند بود. آنانی که در دفترچههای خاطراتشان، با امید به فردا، دیدار شیرین با خانوادههایشان را توصیف کرده بودند.
پدر «وحید قاسمپور» یکی از قربانیان سانحه واژگونی اتوبوس افسران وظیفه، حرفهایش بریده و منقطع از وسط هقهقهایش دل را مچاله درد میکند.
او که پسر ۲۴ ساله اش را از دست داده است از وضعیت اتوبوس گله و اضافه کرد: فرمانده پادگان باید توضیح بدهد که چرا با اتوبوس مورد دار جوانان برومند ما را به کام مرگ فرستاده است؟
گریه امانش نمیدهد و حرف زدن برایش دشوار است، جرعهای آب مینوشد و بغض را همراه با آن فرو و ادامه میدهد: در این اتوبوس کالا و انسان قاچاق جا سازی شده بوده و این موضوع دلیل بی توجهی آنها را ثابت می کند.
قاسمپور که اعتقاد دارد پسرش شهید شده است، گریان و با صدایی لرزان، گفت: هیچکس داغ ما را نمیفهمد. اینکه فرزند رعنایت را از لابهلای آهنپارههایی بیرون کشیده و درون یک پلاستیک تحویلت میدهند!
او گفت: در پادگان داروهای بچه من را بعد از تفتیش بدنی گرفته بودند اما اتوبوسی او را به کشتن داد که کالا و مسافر قاچاق حمل میکرد.
قاسمپور با باقیمانده توانش تقریبا فریاد میزند که ای کاش پسرم در جبهه نبرد کشته شده بود که میدانستم دلیلی برای جوانی بر باد رفتهاش وجود دارد.
هقهق گریه جمع با کلزدنهای مداوم زنان خانواده در هم آمیخته، تحمل وضعیت بسیار دشوار است.
پدر سوگوار، دستهایش را بر سر میکوبد و نوحه سر میدهد و در میان نوحههایش پسرش را میخواهد. او دلش برای درآغوش کشیدن فرزند جوانش تنگ است و این دلتنگی را هیچ تسلیتی، پاسخگو نیست.
آرامش میکنند و او ادامه میدهد: فکر میکنید این داغ را چه چیز التیام میبخشد؟ پسری که آنقدر غیرت داشت که حاضر نشد سربازیاش را قانونی بخریم و خواست دین خود را به وطنش ادا کند.
تلخندی بر لبانش نقش میبندد، زیر بارانی از اشک و ادامه میدهد: پسرم همیشه شاد بود.
عموی وحید هم عزادار است، همراه با برادر در سوگ برادرزاده اشک میریزد و شانههایش زیر بار سنگین غم هم شده است.
او با تاکید بر لزوم ارائه توضیحی قانعکننده برای مرگ عزیزشان، گفت: در جایی که تمام لوازم سربازها بررسی میشود چطور ممکن است قاچاق کالا و اتباع بیگانه نادیده گرفته شده باشد؟
او اشکهایش را پاک و اضافه کرد: یکی از سربازانی که از این حادثه دلخراش جان سالم به در برده میگفت که سرعت اتوبوس ۱۲۰ کیلومتر بوده و راننده سربازان معترض را تهدید کرده است.
پدر و مادر «امین انصاری»، یکی دیگر از جانباختگان این حادثه دلخراش، قدرت مصاحبه ندارند.
«نوید بذرافکن» که خود را از دوستان نزدیک امین معرفی کرد، گفت: از دبیرستان با هم دوست و همکلاس بودیم و او بین همکلاسیهایش نمونهای از اخلاق بود.
او اضافه کرد: سر به زیر و آرام بود و برای دوستانی که علاقه به کشیدن قلیان داشتند خوراکی میخرید تا با این بهانه منعشان کند.
یکی از بستگان «رضا انصاری» که قائم مقام دبیر کل مجمع متخصصین ایران است هم بر لزوم پیگیری این سانحه از سوی کارشناسان و مسئولان تاکید کرد و گفت: چرخه قضایی این ماجرا طی خواهد شد و من به عنوان وکیل پیگیر آن خواهم بود.
انصاری معتقد است: پیام تسلیت فرستادن و زیر تابوت عکس یادگاری گرفتن مشکلی را برطرف نمیکند و مسئولان باید تمهیداتی برای پیشگیری از بروز چنین حوادث تلخی در آینده، اندیشیده و اجرا کنند.
هوای دارالرحمه شیراز خیلی گرمتر از شهر است! جایی که صحنهای سیاه و سفید از آخرین مرحله زندگی دو جوان شکل میگیرد.
همه هستند اما کسی نمیخواهد زیر تابوت جوانان برومندی که در اولین روزهای تیرماه، ایران را به شوک واداشتند، عکس یادگاری بگیرد. عمق فاجعه واژگونی یک اتوبوس، تنها تصادفی گذرا نیست. فاجعهای که جان شیرین انسان را گرفت. فاجعهای انسانی که کمتر از سوختن درختان جنگل پاسارگاد که آن همه سر و صدا کرد، نیست، فاجعهای که ۱۳ جوان تحصیلکرده را از این سرزمین گرفت تا باورمان شود ناوگان حمل و نقل و نظارت بر این ناوگان مشکلاتی دارد بس بزرگ و پیچیده!!
به گزارش ایسنا، آخر قصه واژگونی اتوبوس سربازان، اگرچه برای آنهایی که قربانی شدند، پایانی خوش نبود اما برای سربازان آینده، نوید دهنده وضعیت بهتری خواهد بود.
جایگزین شدن سیستم ریلی بهجای استفاده از ناوگان جادهای، یکی از اندیشههایی است که به ذهن مسئولان رسیده است.
در ایران ما عادتمان شده است که تا حادثهای رخ نداده، تا قربانی ندادهایم، تا آتشی بهجان زمین و خاک و درختهایمان نیفتاده و تا برفی چند روز روزگارمان را فلج نکرده، فکری بهحال روزها و شرایط سخت نمیکنیم.
اینبار هم سیزده سرباز قربانی شدند تا فکری بهحال ترابری و سربازانی بشود که قرارشان به نظام و وطن خدمت است.
درباره نویسنده
نوشتن دیدگاه