همه ياري الهي ا ست نه قدرت سپاهي
برو از تو من بهرنجم تو دگر ز من چه خواهي كه مرا زغصه كشتي به گناه بي گناهي
مگرت ز ياد رفته همه وعده هاي ياري كه مرا پناه باشي تو بروز بي پناهي
دل پاك من گواه است به بي گناهي من كه به نزد پاكبازان گنهست دل سياهی
تو ستمگري وداني كه ستمگرن گيتي ثمري دگر نبردن ز کرده جز تباهی
به شبان تيره غم تو فروغ جان من باش به شبم تو روشنی بخش چو فروغ صبحگاهی
بر مردمان دانا به يقين بها ندارد به جای جهان هستي همه ماه تا به ماهي
چو تو اگهي و داني كه جهان به كس نپاید چه تفاوت است ديگرچه گدايي و چه شاهي
چه خوش آن كه تكيه گاهش بزمان نا تواني همه ياري الهي ا ست نه قدرت سپاهي
به قضارضا شو اي دل به قضا ستيزه كم كن که ستیزه می نشاید به مقدر الهی
سخني نگفته (مردوخ )مگر از حقيقت و حق که به پاکبازی او سخنش دهد گواهی
سراينده -ناصر یمین مردوخی کردستانی-شاعر معاصر و پيشكسوت روزنامه نگاران ايران و سر دبير ٤شبكه خبري يمين نيوز ، طوفان نيوز، نور سحر و هفته نامه مردوخ
۰۹۱۲۱۱۹۴۴۴۳
۲۲۵۴۱۹۷۹
۲۲۵۵۵۶۳۹
۲۲۵۵۸۶۶۰ فکس
درباره نویسنده
نوشتن دیدگاه