مردوخی؛ نماد و نمونه روزنامه نگاری صریح، جسور و بانشاط
- شنبه, 16, تیر,1397
- دستهبندی نشده, سیاست, سیاسی, عناوین خبری, یادداشت
- ثبت نظر
محمد تقی جنسبافی-یکی از خصلتهای اخلاقی مرحوم مردوخی کردستانی این بود که در تمام کنفرانسهای خبری از درد و آلام مردم، از اشتغال جوانان، تورم و بیکاری و وضع معاش مردم میگفت و به یاد ندارم در پس این همه ارتباط گسترده و وثیقی که با مقامات و مدیران کشور داشت، مشکل یا خواسته شخصی را طرح کند یا دنبال سود یا فرصت شخصی یا رانت باشد.
مردوخی؛ نماد و نمونه خبرنگاری صریح، جسور و بانشاط
به عنوان فردی که نزدیک به سه دهه در عرصهٔ خبر و اطلاعرسانی فعالیت میکنم و کسی که سالهای طولانی با استاد شادروان، ناصر یمین مردوخی کردستانی، همکار بودهام و شناخت دقیق و عمیقی از مختصات اخلاقی ایشان دارم، وظیفهٔ خود میدانم برای پاسداشت یاد و خاطرهٔ آن مرحوم و پیشکسوت عرصهٔ خبر و اطلاعرسانی نکاتی را بیان کنم.
استاد ناصر یمین مردوخی کردستانی تنها شخصیتی بود که با بیش از هفتاد سال سابقهٔ درخشان روزنامه نگاری در پیش و بعد از انقلاب اسلامی ایران، با اغلب مدیران عالی و وزرا و رییسان دستگاههای اجرایی و اداری، نشست و برخاست داشت و آنها هم او را با مشخصات دقیق میشناختند.
او در اغلب کنفرانسهای خبری مهم حضوری پررنگ، پدرانه، پرنشاط و پرانرژی داشت و در بیان مشکلات و کاستیها، شجاعتی کمنظیر و منحصر به فرد.
خصلت دیگر آن مرحوم سادهزیستی و بیآلایشی و بیپیرایگی بود.
او انسانی بود که به خوراک اندک بسنده میکرد و با این که فردی متمول بود، از زندگی و معاش اشرافی و گرانقیمت نفرت داشت.
زمانی که او شاغل بود، مراجعان زیادی از راههای دور و نزدیک به دفتر کارش میآمدند و آن مرحوم هیچ مراجعهکنندهای را ناامید و دستخالی رد نمیکرد و هرکاری را که در توان داشت انجام میداد.
یکی دیگر از خصلتهای اخلاقی مرحوم مردوخی کردستانی این بود که در تمام کنفرانسهای خبری از درد و آلام مردم، از اشتغال جوانان، تورم و بیکاری و وضع معاش مردم میگفت و به یاد ندارم در پس این همه ارتباط گسترده و وثیقی که با مقامات و مدیران کشور داشت، مشکل یا خواسته شخصی را طرح کند یا دنبال سود یا فرصت شخصی یا رانت باشد.
مرحوم مردوخی متولد اول مهر ماه ۱۳۱۱ بود و با این که هشتاد و شش سال زیست، هر زمان از مادرش سخن میکرد، نم اشکی در کنج چشمانش سرازیر میشد و انسانی مهربان، حساس و عاطفی بود و هر کس که او را آزرده میکرد، به محض معذرتخواهی، گذشت میکرد و کینه و نقار به دل نمیگرفت و همانند کودکان ساده و فراموشکاری پیشه میکرد.
در واپسین بخش نوشتهام، خاطرهای را که ایشان بارها برای من و دیگر دوستان و همکاران روایت کرده بود، به اختصار بیان میکنم تا تداعیکنندهٔ رفتار جسورانه و بیباکانهٔ انسانی باشیم که در طول هشتادوشش سال زیست خود، از احدی غیر از خداوند هراس نداشت.
روایت میکرد که در دوران نخستوزیری مرحوم دکتر محمد مصدق، جوانی کمسال بود و بهخاطر علاقهٔ شدیدی که به دکتر مصدق داشت، عازم سنندج میشود تا در محوطه فرمانداری این شهر، سخنرانی شجاعانهای در حمایت از دکتر مصدق ایراد کند.
بعد از این سخنرانی، به او حمله میکنند و او از بیم جان میرهد. خبر به گوش دکتر مصدق میرسد. او تصور میکند یک مرد پنجاه ساله در حمایتش سخن کرده، اما وقتی مردوخی جوان را میبیند، در بهت میشود و او را مورد تفقد پدرانه قرار میدهد.
مرحوم مردوخی از این اتفاق به عنوان فصلی برجسته از حیات مبارزاتی خود یاد میکرد و مباهات مینمود که در وصف و حمایت از سیاستمدار و انسانی پاکدست و آزادیمنش اهتمام کرده است.
یاد و نامش همواره گرامی.
درباره نویسنده
نوشتن دیدگاه